خوش آمدید
به که گویم غم این قصه ی ویرانی خویش غم شبهای سکوت و دل بارانی خویش به که گویم غم این قصه ی ویرانی خویش غم شبهای سکوت و دل بارانی خویش گله از هیچ ندارم نکنم شکوه از او که شدم بنده ی پا بسته و سودایی خویش به کدامین گنه این گونه مجازات شدم همه دم نالم و سوزم ز پشیمانی خویش من از این پس شده ام راوی و گویم همه شب غزل چشم تو و قصه ی نادانی خویش گله از هیچ ندارم نکنم شکوه از او که شدم بنده ی پا بسته و سودایی خویش به کدامین گنه این گونه مجازات شدم همه دم نالم و سوزم ز پشیمانی خویش من از این پس شده ام راوی و گویم همه شب غزل چشم تو و قصه ی نادانی خویش. . .
نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 27 خرداد 1395برچسب:, :: 19:20 :: نويسنده : nashenas
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||
|