خوش آمدید
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم بر من منگر زانكه به جز تلخي اندوه در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم اي رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب با خاطره ها آمده اي باز به سويم؟ گر آمده اي از پي آن دلبر دلخواه من او نيم او مرده و من سايه ي اويم من او نيم آخر دل من سرد و سياه است او در دل سودازده از عشق شرر داشت او در همه جا با همه كس در همه احوال سوداي تو را اي بت بي مهر ! به سر داشت من او نيم اين ديده ي من گنگ و خموش است در ديده ي او آن همه گفتار ، نهان بود وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ مرموزتر از تيرگي ي شامگهان بود من او نيم آري ، لب من اين لب بي رنگ ديري ست كه با خنده يي از عشق تو نشكفت اما به لب او همه دم خنده ي جان بخش مهتاب صفت بر گل شبنم زده مي خفت بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم آن كس كه تو مي خواهيش از من به خدا مرد او در تن من بود و ، ندانم كه به ناگاه چون ديد و چها كرد و كجا رفت و چرا مرد من گور ويم ، گور ويم ، بر تن گرمش افسردگي و سردي ي كافور نهادم او مرده و در سينه ي من ، اين دل بي مهر سنگي است كه من بر سر آن گور نهادم نظرات شما عزیزان: جمعه 9 اسفند 1392برچسب:, :: 18:24 :: نويسنده : nashenas
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||
|